قصدشان گنبد بود
قصدشان گنبد بود
قصدشان گنبد بود
نویسنده : مهدي صانعي
وقتي كه از جنگ و دفاع مقدس صحبت ميشود، عدهاي گمان ميكنند كه جنگ، همان چيزي است كه در بسياري از فيلمها و سريالهاي تلويزيوني ديده ميشود. نقد و بررسي فضاي رسانهاي دفاع مقدس، بماند براي اهلش و زمانش. اينجا ميخواهيم خاطرات رزمندهاي را مطرح كنيم كه نه تنها در خطّ مقدم نبوده؛ بلكه حتي از شهرش هم خارج نشده است! جنگ ما، نه محدود به خطوط مقدم درگيري بود، و نَه حتي محدود به استانهاي مرزي. جنگي داشتيم به وسعت تمامي ايران و در تمام كوچهها و خيابانهاي شهري. در دوران دفاع مقدس، كم نبودند كساني كه دوشادوش رزمندگان سپاهِ حق در جبهههاي غرب و جنوب، در شهرهاي بزرگ و در ميان انبوهِ مردم، به دفاع از عزت اسلام و امنيت مسلمين مشغول بودند. برادراني كه در عين گمنامي در زمين، در آسمانها شناخته شده و ماية مباهاتند. برخي از اين مجاهدان، برادران واحد خنثيسازي بمب سپاه پاسداران بودهاند كه با ياد خدا و توسل به سيدالشهدا، هر روز و هر ساعت آمادة رويارويي با مصنوعات خودفروختگان داخلي بودند. خود فروختگاني كه با ادعاي طرفداري از خلق، بسياري از مخلوقات و بندگان مظلوم خدا را به خاك و خون كشيدند.
رهبر، در ايام نوروز به مشهد تشريف ميآوردند. در سالهاي گذشته و در زمان جنگ، محل اقامت ايشان در مشهد، باغ «ملك آباد» بود. پشت ديوار نزديك محل اسكانشان، بزرگراه شهيد «كلانتري» بود، و چلوكبابي «معين درباري» هم كمي آنطرفتر قرار داشت.
ظهر يكي از روزهاي عيد سال ۷۲ بود. داشتم از محلِ خدمت به منزل برميگشتم كه بين راه، از طريق بيسيم به من اعلام شد كه سريع برگرديم، موردي گزارش شده است. آن روزها معمولاً پنجاهدرصد نيروهاي ما در حالت آمادهباش بودند. من و نيروهايم بايد هميشه آماده و بيسيم همراهمان بود. فوراً خودم را رساندم و تيمم را حاضر كردم.
آن موقع امكاناتمان محدود بود. يك ماشين مجهز به چراغ گردان، آژير و يكسري ابزار اوليه براي برخورد با اشياي انفجاري كه معمولاً براي باز كردن درب ماشينها و كيفهاي سامسونتِ حامل بمب، همراه خودمان داشتيم. وسيلة ديگري هم بود به نام «ديگِ ضد انفجار» كه از جنس فايبرگلاس ساخته ميشد. شئ انفجاري را داخل آن ميگذاشتيم و به مناطق امن منتقل ميكرديم. ويژگي ديگ انفجاري اين بود كه انفجار را در خودش هضم ميكرد و موج آن را به سمت بالا ميفرستاد؛ در نتيجه آسيبي به كساني كه در اطرافش بودند، نميرسيد. اين تا آن موقع معمولاً بيشتر از هفت، هشت پوند تيانتي حمل نميكرد. شاسّياي كه اين ديگ روي آن سوار بود، حدود هفتاد سانتيمتر از زمين فاصله داشت. داخل آن توري نصب شده بود كه مواد منفجره را رويَش قرار ميدادند. حدوداً دو متر ارتفاع داشت و با شكلي شبيه به يك گلدان. قطر دهانة داخلي حدود يك متر و دهانة بالا تقريباً يكونيم متر بود. اين وسيله بهصورت يدك و همراه يك خودرويي ديگر به طول حدود شش متر به مكانهاي بيخطر نظير پادگانهاي آن زمان؛ مثل پادگان قدس در پشت شهرك ابوذر، حمل ميشد.
سريع به نيروها آمادهباش اعلام كرديم و به محل اعزام شديم. معمولاً در هر مأموريت، شش نفر ميرفتند كه هر كدام مسئوليتي داشتند: يك نفر مسئول تيم ـكه خود من بودمـ؛ يك نفر جانشين كه در نبود مسئول، كار او را دنبال ميكرد و در ساير موارد، نزديك مسئول و با فاصله حضور داشت و به او در تصميمگيري و چهگونگي برخورد با شيئ انفجاري مشورت ميداد و كمك ميكرد؛ يك راننده و فرد ديگري كه همراه راننده، ابزار لازم را به دست مسئول تيم ميرساندند؛ دو نفر ديگر هم مسئول پيگيري تدابيري بودند كه در محل از سوي سرپرست تيم لحاظ ميشد؛ مثل حضور اورژانس و آتشنشاني در محل، جلوگيري از نزديك شدن افراد به شئ و منطقة مشكوك، مشخص كردن بيمارستاني در نزديكي منطقة خطر تا اگر در صورت انفجار، كسي مجروح شد، سريعاً منتقل شود؛ ضمناً هر دو مسلح و آماده بودند تا اگر ضمن برخورد با شيئ انفجاري، يك تيم تروريستي خواست اين افراد و تيم خنثيسازي را هدف قرار دهد، بتوانند با آنها مقابله كنند. تمام اعضاي تيم، آموزشديده بودند و بسياري از اين آموزشها تجربياتي بود كه در مأموريتها پيش ميآمد.
وقتي رسيديم، خودروها را با يك فاصلة امن كه در صورت انفجار مصون باشند، پارك كرديم. به نيروهاي انتظامي اطلاع داديم كه در محل مستقر شوند و از تردد افراد جلوگيري كنند. بلافاصله پس از ورود، شروع به بازرسي محل و اطراف باغ كرديم. اين بازرسيها ضمن اينكه بايد بسيار محتاطانه صورت ميگرفت، بايد سريع انجام ميشد؛ چون هر آن احتمال انفجار وجود داشت.
در حين جستوجو، متوجه چالهاي در پشت ديوار باغ و كنار رستوران شديم كه مقداري برگ و كاغذ بر روي آن ريخته شده و در حال سوختن بود. خيلي آهسته، آتش را خاموش كرديم و كاغذها و برگها را كنار زديم. درون گودال، شش عدد نارنجك جنگي بود.
كار ما با كار بچههاي تخريب در جبهه تفاوت داشت. كار ما به لحاظ تخصصي، بسيار پيچيدهتر بود، ولي كار بچهها در جبهه بهخاطر لحظهاي بودن، هم خطرناكتر بود و هم مشكلتر و اين دو با هم قابل مقايسه نبودند. آنها با انواع مين در زمان بسيار كوتاه و گاهي در شبِ تاريك برخورد ميكردند كه درجة ريسكش چند برابر بود.
تيمهاي خنثيسازي در سراسر دنيا، مجهز به تمام وسايل بودند؛ از دستكشها، چكمهها و لباسهاي ضد انفجار گرفته تا سپر ضد انفجار كه آن را تا نزديكترين فاصله از محل بمبگذاري ميبردند و پشت آن موضع ميگرفتند و از همانجا با اشيا برخورد ميكردند. يا روباتهاي مخصوص كنترل از راه دور را ميفرستادند و روبات، شيئ انفجاري را برميداشت و سپس به داخل كانكس ضد انفجار هدايت ميشد.
ما هيچكدام از اين وسايل و موقعيتها را در اختيار نداشتيم و موظف بوديم اين عمليات را انجام بدهيم.
پس از برداشتن همة نارنجكها، با احتياط گوشههاي پتو را طوري كه نارنجكها تكان نخورند و لغزش نداشته باشند، با دست جمع كرده و بالاي ديگ برديم و از آنجا با يك طناب از بالا به داخل ديگ ضد انفجار منتقل كرديم. با يك خودروي يدككش و با سرعت خيلي كم، به همراه دو ماشينِ اسكورت كه مانع نزديك شدن افراد به ديگ بودند ـماشينِ تيم به صورت آژيركشان از جلو و ديگري در عقبـ با خونسردي و حوصلة زياد، راه افتاديم و آنها را به نزديكترين منطقة امن در پشت «كوهستان پارك» كه آن روزها متعلق به ارتش بود، منتقل كرديم و داخل چالهاي قرار داديم. چاشني و سيم چاشني را با رعايت مسائل ايمني در داخل گودال جاسازي كرديم و در طرف ديگر تپه، پناه گرفتيم.
كار بايد با سرعت عملِ بالا انجام ميشد و احتمال بروز خطا هم وجود داشت. بايد تمام نارنجكها با هم منفجر ميشد؛ وگرنه خطر كاملاً از بين نميرفت. سرانجام با مقداري تيانتي كمكي، نارنجكها را منفجر كرديم.
اوايل خرداد ۷۳ بود كه اعلام شد، حرم مطهر تهديد به بمبگذاري شده است. منبع خبر، موثّق بود. كانالهايي كه ما را از اين تهديدات باخبر ميكردند، متفاوت بودند؛ گاهي نيرويانتظامي، گاهي اطلاعات و بعضي اوقات مراكز ديگر.
همراه با تيم تخصصي به حرم اعزام شديم. چند تا از همكاران با ناباوري گفتند: «مگر كسي حرم امام رضا(ع) را بمبگذاري ميكند؟!»
حق داشتند. اكثر مردم فكر ميكردند دشمن اينقدر پست نميشود كه اين مكان مقدس را منفجر كند.
تمام صحنها و رواقها، ضريح، ساختمانهاي اطراف و كارگاهها، سيستمهاي مخابراتي، دفاتر اشياي گمشده و نذورات، حتي كانالهاي فاضلاب و سرويسهاي بهداشتي و خلاصه همه جاي حرم مورد تهديد بود و ما بايد تمامي اين مكانها را بازرسي ميكرديم؛ ولي عملاً به خاطر وسعت زياد، كمبود وقت و نيرو و همينطور نداشتن ابزار كافي، امكان نداشت.
من بهعنوان سرتيم حفاظت و خنثيسازي بمب سپاه پاسداران مشهد، درخواست برگزاري جلسهاي با مسئول حراست كلِ آستان قدس رضوي را دادم. در جلسه وقتي قضية تهديد مطرح شد، آنها مسأله را جدي نگرفتند. برايشان توضيح داديم كه از نظر ما ـ با تجربه و آموزشهايي كه ديدهايم ـ احتمال وقوع انفجار قطعي شده است. به مسئولان آستان قدس گفتم: «اين وظيفة ماست كه شما را در جريان بگذاريم، بازرسيهايمان را شروع كنيم و پرسنل را هم آموزش بدهيم؛ تا به هر كسي اعتماد نكنند و نهايتاً جلوي وقوع حادثه را بگيريم.»
بعد از آنها خواستم اجازه ندهند كسي از بيرون حرم، كيف، ساك، چمدان، بسته و اين قبيل چيزها را با خودش به داخل بياورد. چون فعلاً امكان بازرسيِ وسايل را نداريد، لااقل نگذاريد بستههاي مشكوك وارد حرم شود. مسألة ديگر، ورود اموات است. برخي از خادمان، بيرون از وروديهاي حرم حاضر باشند و با صاحب عزا صحبت كنند و با احترام بخواهند كه تابوت را زمين بگذارند و داخل تابوت، كنارهها و زير آن را بررسي كنند.
اگر اشتباه نكنم، اين جلسه مربوط به يك يا دو هفته قبل از انفجار بود. بعد از جلسه هم ما پيگير بوديم. بعد از گذشت حدود دو هفته، به اين نتيجه رسيديم كه شايعهاي بيش نبوده و خود ما هم كمكم داشت يادمان ميرفت؛ البته ما شاهد هيچگونه بازرسي در وروديهاي حرم نبوديم.
دو هفته گذشت و روز عاشورا از راه رسيد. خبر رسيد حرم را منفجر كردهاند، هر لحظه منتظر شنيدن چنين خبري بودم. فاصلهام از محل زياد بود. سريع با اعضاي تيم تماس گرفتم و گفتم بروند حرم. وقتي رسيديم، شهدا را جمع كرده بودند. در قسمت بالاي سر حضرت(ع)، كنار ستون سمت راست، آثار شعلة انفجار ديده ميشد. هدف منافقان اين بود كه يكي از پايهها را بزنند تا گنبد پايين بيايد كه فقط عنايت خود امام(ع) بود كه اين اتفاق نيافتد. اگر گنبد فرو ميريخت، خسارات وحشتناكي به بار ميآمد.
آثار را كه ديديم، تخمين زديم كه حدود بيست پوند مادة منفجره از نوع «سي4» بوده است. اين ماده هنوز هم قويترين و معتبرترين مادة انفجاري دنيا و ساخت كشور آمريكاست كه در هر شرايط آب و هوايي، كاربرد دارد. فاسد نميشود و حتي زير آب هم عمل ميكند. بعداً يكي از پرسنل حرم به ما گفت كه گويا يكي از خادمها، فرد بمبگذار را ميبيند كه ميخواهد ساكش را آنجا بگذارد، به او ميگويد كه عقبتر برود.
به علت ازدحام دور ضريح، موج انفجار، تخريب به وجود نياورده بود و بيشتر موج و اصلِ موج را، بدن افرادِ دور ضريح گرفته بودند و اجساد متلاشي شده بودند.
خلاصه، از دشمن انتظاري نداريم، خودمان بايد به موقع و خوب عمل كنيم.
منبع:ماهنامه امتداد شماره 53
رهبر، در ايام نوروز به مشهد تشريف ميآوردند. در سالهاي گذشته و در زمان جنگ، محل اقامت ايشان در مشهد، باغ «ملك آباد» بود. پشت ديوار نزديك محل اسكانشان، بزرگراه شهيد «كلانتري» بود، و چلوكبابي «معين درباري» هم كمي آنطرفتر قرار داشت.
ظهر يكي از روزهاي عيد سال ۷۲ بود. داشتم از محلِ خدمت به منزل برميگشتم كه بين راه، از طريق بيسيم به من اعلام شد كه سريع برگرديم، موردي گزارش شده است. آن روزها معمولاً پنجاهدرصد نيروهاي ما در حالت آمادهباش بودند. من و نيروهايم بايد هميشه آماده و بيسيم همراهمان بود. فوراً خودم را رساندم و تيمم را حاضر كردم.
آن موقع امكاناتمان محدود بود. يك ماشين مجهز به چراغ گردان، آژير و يكسري ابزار اوليه براي برخورد با اشياي انفجاري كه معمولاً براي باز كردن درب ماشينها و كيفهاي سامسونتِ حامل بمب، همراه خودمان داشتيم. وسيلة ديگري هم بود به نام «ديگِ ضد انفجار» كه از جنس فايبرگلاس ساخته ميشد. شئ انفجاري را داخل آن ميگذاشتيم و به مناطق امن منتقل ميكرديم. ويژگي ديگ انفجاري اين بود كه انفجار را در خودش هضم ميكرد و موج آن را به سمت بالا ميفرستاد؛ در نتيجه آسيبي به كساني كه در اطرافش بودند، نميرسيد. اين تا آن موقع معمولاً بيشتر از هفت، هشت پوند تيانتي حمل نميكرد. شاسّياي كه اين ديگ روي آن سوار بود، حدود هفتاد سانتيمتر از زمين فاصله داشت. داخل آن توري نصب شده بود كه مواد منفجره را رويَش قرار ميدادند. حدوداً دو متر ارتفاع داشت و با شكلي شبيه به يك گلدان. قطر دهانة داخلي حدود يك متر و دهانة بالا تقريباً يكونيم متر بود. اين وسيله بهصورت يدك و همراه يك خودرويي ديگر به طول حدود شش متر به مكانهاي بيخطر نظير پادگانهاي آن زمان؛ مثل پادگان قدس در پشت شهرك ابوذر، حمل ميشد.
سريع به نيروها آمادهباش اعلام كرديم و به محل اعزام شديم. معمولاً در هر مأموريت، شش نفر ميرفتند كه هر كدام مسئوليتي داشتند: يك نفر مسئول تيم ـكه خود من بودمـ؛ يك نفر جانشين كه در نبود مسئول، كار او را دنبال ميكرد و در ساير موارد، نزديك مسئول و با فاصله حضور داشت و به او در تصميمگيري و چهگونگي برخورد با شيئ انفجاري مشورت ميداد و كمك ميكرد؛ يك راننده و فرد ديگري كه همراه راننده، ابزار لازم را به دست مسئول تيم ميرساندند؛ دو نفر ديگر هم مسئول پيگيري تدابيري بودند كه در محل از سوي سرپرست تيم لحاظ ميشد؛ مثل حضور اورژانس و آتشنشاني در محل، جلوگيري از نزديك شدن افراد به شئ و منطقة مشكوك، مشخص كردن بيمارستاني در نزديكي منطقة خطر تا اگر در صورت انفجار، كسي مجروح شد، سريعاً منتقل شود؛ ضمناً هر دو مسلح و آماده بودند تا اگر ضمن برخورد با شيئ انفجاري، يك تيم تروريستي خواست اين افراد و تيم خنثيسازي را هدف قرار دهد، بتوانند با آنها مقابله كنند. تمام اعضاي تيم، آموزشديده بودند و بسياري از اين آموزشها تجربياتي بود كه در مأموريتها پيش ميآمد.
وقتي رسيديم، خودروها را با يك فاصلة امن كه در صورت انفجار مصون باشند، پارك كرديم. به نيروهاي انتظامي اطلاع داديم كه در محل مستقر شوند و از تردد افراد جلوگيري كنند. بلافاصله پس از ورود، شروع به بازرسي محل و اطراف باغ كرديم. اين بازرسيها ضمن اينكه بايد بسيار محتاطانه صورت ميگرفت، بايد سريع انجام ميشد؛ چون هر آن احتمال انفجار وجود داشت.
در حين جستوجو، متوجه چالهاي در پشت ديوار باغ و كنار رستوران شديم كه مقداري برگ و كاغذ بر روي آن ريخته شده و در حال سوختن بود. خيلي آهسته، آتش را خاموش كرديم و كاغذها و برگها را كنار زديم. درون گودال، شش عدد نارنجك جنگي بود.
عوامل منافقان حساب كرده بودند كه جايي انفجار صورت بگيرد كه صداي انفجار، به گوش مقام معظم رهبري برسد و بتوانند تبليغاتشان را طوري انجام دهند كه انگار محل استقرار رهبر ايران، بمبگذاري شده است. گرچه هيچ آسيبي به ايشان نميرسيد، ولي همين صدا ميتوانست آنها را به هدفشان برساند.
بايد نارنجكها را از گودال بيرون ميآورديم و پس از انتقال به محل مناسب، منفجرشان ميكرديم. در آن مأموريت، جانشين من حضور نداشت، به همين خاطر يكي از مأموران زبدة يگان حفاظت، جاي جانشين من را گرفت. به علت خطر بالاي انفجار، از همه خواستم كه در فاصلهاي دور، تا حدي كه صداي همديگر را بشنويم، در جانپناه قرار بگيرند؛ زيرا هرچه تعداد افراد بيشتر باشد، تلفات بيشتر خواهد شد. ولي دوستان مخالفت كردند و من به همراه دو نفر ديگر از اعضاي تيم حفاظت و خنثيسازي، دست به كار شديم. زمان ما كوتاه بود.كار ما با كار بچههاي تخريب در جبهه تفاوت داشت. كار ما به لحاظ تخصصي، بسيار پيچيدهتر بود، ولي كار بچهها در جبهه بهخاطر لحظهاي بودن، هم خطرناكتر بود و هم مشكلتر و اين دو با هم قابل مقايسه نبودند. آنها با انواع مين در زمان بسيار كوتاه و گاهي در شبِ تاريك برخورد ميكردند كه درجة ريسكش چند برابر بود.
تيمهاي خنثيسازي در سراسر دنيا، مجهز به تمام وسايل بودند؛ از دستكشها، چكمهها و لباسهاي ضد انفجار گرفته تا سپر ضد انفجار كه آن را تا نزديكترين فاصله از محل بمبگذاري ميبردند و پشت آن موضع ميگرفتند و از همانجا با اشيا برخورد ميكردند. يا روباتهاي مخصوص كنترل از راه دور را ميفرستادند و روبات، شيئ انفجاري را برميداشت و سپس به داخل كانكس ضد انفجار هدايت ميشد.
ما هيچكدام از اين وسايل و موقعيتها را در اختيار نداشتيم و موظف بوديم اين عمليات را انجام بدهيم.
پس از برداشتن همة نارنجكها، با احتياط گوشههاي پتو را طوري كه نارنجكها تكان نخورند و لغزش نداشته باشند، با دست جمع كرده و بالاي ديگ برديم و از آنجا با يك طناب از بالا به داخل ديگ ضد انفجار منتقل كرديم. با يك خودروي يدككش و با سرعت خيلي كم، به همراه دو ماشينِ اسكورت كه مانع نزديك شدن افراد به ديگ بودند ـماشينِ تيم به صورت آژيركشان از جلو و ديگري در عقبـ با خونسردي و حوصلة زياد، راه افتاديم و آنها را به نزديكترين منطقة امن در پشت «كوهستان پارك» كه آن روزها متعلق به ارتش بود، منتقل كرديم و داخل چالهاي قرار داديم. چاشني و سيم چاشني را با رعايت مسائل ايمني در داخل گودال جاسازي كرديم و در طرف ديگر تپه، پناه گرفتيم.
كار بايد با سرعت عملِ بالا انجام ميشد و احتمال بروز خطا هم وجود داشت. بايد تمام نارنجكها با هم منفجر ميشد؛ وگرنه خطر كاملاً از بين نميرفت. سرانجام با مقداري تيانتي كمكي، نارنجكها را منفجر كرديم.
اوايل خرداد ۷۳ بود كه اعلام شد، حرم مطهر تهديد به بمبگذاري شده است. منبع خبر، موثّق بود. كانالهايي كه ما را از اين تهديدات باخبر ميكردند، متفاوت بودند؛ گاهي نيرويانتظامي، گاهي اطلاعات و بعضي اوقات مراكز ديگر.
همراه با تيم تخصصي به حرم اعزام شديم. چند تا از همكاران با ناباوري گفتند: «مگر كسي حرم امام رضا(ع) را بمبگذاري ميكند؟!»
حق داشتند. اكثر مردم فكر ميكردند دشمن اينقدر پست نميشود كه اين مكان مقدس را منفجر كند.
تمام صحنها و رواقها، ضريح، ساختمانهاي اطراف و كارگاهها، سيستمهاي مخابراتي، دفاتر اشياي گمشده و نذورات، حتي كانالهاي فاضلاب و سرويسهاي بهداشتي و خلاصه همه جاي حرم مورد تهديد بود و ما بايد تمامي اين مكانها را بازرسي ميكرديم؛ ولي عملاً به خاطر وسعت زياد، كمبود وقت و نيرو و همينطور نداشتن ابزار كافي، امكان نداشت.
من بهعنوان سرتيم حفاظت و خنثيسازي بمب سپاه پاسداران مشهد، درخواست برگزاري جلسهاي با مسئول حراست كلِ آستان قدس رضوي را دادم. در جلسه وقتي قضية تهديد مطرح شد، آنها مسأله را جدي نگرفتند. برايشان توضيح داديم كه از نظر ما ـ با تجربه و آموزشهايي كه ديدهايم ـ احتمال وقوع انفجار قطعي شده است. به مسئولان آستان قدس گفتم: «اين وظيفة ماست كه شما را در جريان بگذاريم، بازرسيهايمان را شروع كنيم و پرسنل را هم آموزش بدهيم؛ تا به هر كسي اعتماد نكنند و نهايتاً جلوي وقوع حادثه را بگيريم.»
بعد از آنها خواستم اجازه ندهند كسي از بيرون حرم، كيف، ساك، چمدان، بسته و اين قبيل چيزها را با خودش به داخل بياورد. چون فعلاً امكان بازرسيِ وسايل را نداريد، لااقل نگذاريد بستههاي مشكوك وارد حرم شود. مسألة ديگر، ورود اموات است. برخي از خادمان، بيرون از وروديهاي حرم حاضر باشند و با صاحب عزا صحبت كنند و با احترام بخواهند كه تابوت را زمين بگذارند و داخل تابوت، كنارهها و زير آن را بررسي كنند.
اگر اشتباه نكنم، اين جلسه مربوط به يك يا دو هفته قبل از انفجار بود. بعد از جلسه هم ما پيگير بوديم. بعد از گذشت حدود دو هفته، به اين نتيجه رسيديم كه شايعهاي بيش نبوده و خود ما هم كمكم داشت يادمان ميرفت؛ البته ما شاهد هيچگونه بازرسي در وروديهاي حرم نبوديم.
دو هفته گذشت و روز عاشورا از راه رسيد. خبر رسيد حرم را منفجر كردهاند، هر لحظه منتظر شنيدن چنين خبري بودم. فاصلهام از محل زياد بود. سريع با اعضاي تيم تماس گرفتم و گفتم بروند حرم. وقتي رسيديم، شهدا را جمع كرده بودند. در قسمت بالاي سر حضرت(ع)، كنار ستون سمت راست، آثار شعلة انفجار ديده ميشد. هدف منافقان اين بود كه يكي از پايهها را بزنند تا گنبد پايين بيايد كه فقط عنايت خود امام(ع) بود كه اين اتفاق نيافتد. اگر گنبد فرو ميريخت، خسارات وحشتناكي به بار ميآمد.
آثار را كه ديديم، تخمين زديم كه حدود بيست پوند مادة منفجره از نوع «سي4» بوده است. اين ماده هنوز هم قويترين و معتبرترين مادة انفجاري دنيا و ساخت كشور آمريكاست كه در هر شرايط آب و هوايي، كاربرد دارد. فاسد نميشود و حتي زير آب هم عمل ميكند. بعداً يكي از پرسنل حرم به ما گفت كه گويا يكي از خادمها، فرد بمبگذار را ميبيند كه ميخواهد ساكش را آنجا بگذارد، به او ميگويد كه عقبتر برود.
به علت ازدحام دور ضريح، موج انفجار، تخريب به وجود نياورده بود و بيشتر موج و اصلِ موج را، بدن افرادِ دور ضريح گرفته بودند و اجساد متلاشي شده بودند.
خلاصه، از دشمن انتظاري نداريم، خودمان بايد به موقع و خوب عمل كنيم.
منبع:ماهنامه امتداد شماره 53
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}